یادداشت های من

یادداشت های من

یادداشت های من

یادداشت های من

سعید سلطان پور

گفتی :" بارانی باش ... "


و من


تمامِ خودم را


بهار بهار


برایت باریدم


گفتی : " زلال باش "


و من


تمام تکه های شکسته یِ دیروزهایم را


آیینه به آیینه


برایت جلا زدم


گفتی : " دل شکسته ام "


و من


تمام درد های دیروزت را


چشم به چشم


برایت گریستم


گفتی : " امیدم باش "


و من


تمام گریه هایم را


فردا به فردا


برایت خندیدم ...


گفتم : " همسفرم باش "


و تو


تمام جاده های فردا را


پنجره به پنجره


به رویم بستی ...


تو رفتی و من


دوباره


تمام شهر شعرم را


به یاد تو


آسمان به آسمان


بال خواهم زد ...



"سعید سلطان پور"

نزارقبانی

اگر جنگ نبود

تو را به خانه ام دعوت میکردم

و میگفتم :

به کشورم خوش آمدی

چای بنوش خسته ای

برایت اتاقی از گل میساختم

و شاید تو را در آغوش میفشردم


اگر جنگ نبود

تمام مین های سر راه را گل میکاشتم

تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید


اگر جنگ نبود

مرز را نیمکتی میگذاشتم

کمی کنار هم به گفتگو مینشستیم

و خارج از محدوده دید تک تیر اندازان

گلی بدرقه راهت میکردم


اگر جنگ نبود 

تو را به کافه های کشورم میبردم

و شاید دو پیک را

به سلامتیت مینوشیدم

و مجبور نبودم ماشه ای را بکشم

که برای دختری در آنور مرز های کشورم

اشک به بار می آورد


حالا که جنگ میدرد

تن های بی روحمان را

برای زنی که

عکسش در جیب سمت چپم نبض میزند

گلوله نفرست.


 "نزارقبانی"